نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





ایمیل!

 

مرد بیکاری برای آبدارچی گری در شرکت مایکروسافت تقاضای کار داد. رئیس هیات مدیره با او مصاحبه کرد و نمونه کارش را پسندید.سرانجام به او گفت شما پذیرفته شده اید. 
آدرس ایمیل تان را بدهید تا فرم های استخدام را برای شما ارسال کنم.مرد جواب داد : متاسفانه من کامپیوتر شخصی و ایمیل ندارم.رئیس گفت امروزه کسی که ایمیل ندارد وجود خارجی ندارد و چنین کسی نیازی هم به شغل ندارد. 
مرد در کمال ناامیدی آنجا را ترک کرد. نمی دانست با ده دلاری که در جیب داشت چه کند.تصمیم گرفت یک جعبه گوجه فرنگی خریده دم در منازل مردم ان را بفروشد. او ظرف چند ساعت سرمایه اش را دوبرابر کرد . به زودی یک گاری خرید. اندکی بعد یک کامیون کوچک و چندی بعد هم ناوگان توزیع مواد غذایی خود را به راه انداخت. 
او دیگر مرد ثروتمند و معروفی شده بود. تصمیم گرفت بیمه عمر بگیرد. به یک نمایندگی بیمه رفت وسرویسی را انتخاب کرد. نماینده بیمه آدرس ایمیل او را خواست ولی مرد جواب داد ایمیل ندارم. نماینده بیمه با تعجب پرسید شما ایمیل ندارید ولی صاحب یکی از بزرگترین امپراتوریهای توزیع مواد غذایی در آمریکا هستید. تصورش را بکنید اگر ایمیل داشتید چه می شدید؟ مرد گفت احتمالا آبدارچی شرکت مایکروسافت بودم!!!

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 21:35 | |







دوستت دارم عشق من

 تومالک تمام احساسم هستی

تمام عشقم

تمام احساس ناب دست نخورده ام

که حاضرنیستم

حتی ذره ای ازآن را

با هیچکس تقدیم کنم

با هیچکس

جز تو

نه

احساسم را با تو تقسیم نمیکنم بلکه

آن را به تو تقدیم میکنم

تمام احساسم را

تمام عشقم را

دوستت دارم عشق من...

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 21:28 | |







شب و درد دل

 

شب بود ، شبی که تصویری سیاهتر از گذشته ها داشت…
شبی که مهتابش در پشت ابرهای سیاه به خواب رفته بود.
شبی که گهگاهی ستاره های نادری در آسمان سیاه و ابری می درخشیدند .
ستاره هایی که نوری نداشتند…
شب سوت و کور شده بود ، بدون مهتاب ، بدون ستاره!
ابرها به آرامی از کنار ماه می گذشتند…وقتی ابرهای سیاه بر روی ماه می نشستند احساس تنهایی و سیاهی در من بیشتر می شد…
شب نمی گذشت ، بی پایان بود…کاش هر چه زودتر این شب بی پایان ، پایان داشت. سکوتی سرد در تنهایی و درد در قلب آسمان دلم احساس می شد…
سیاهی شب…تنهایی مرد همیشه تنها !
ستاره ها درد مرا نمی فهمند ، مهتاب خاموش مانده است، چون ابرهای سیاه روی آن را پوشانده اند…
تنها امیدم به مهتاب بود اما…
حالا به چه کسی بگویم درد دلم را در این شب غریبه!…
ستاره ها هر کدام در آسمان برای یک دل هستندو برای هزار چشم چشمک می زنند …
من دلم می خواهد درد دلم را برای کسی بگویم که یک دل و یکرنگ باشد اما!..
پس همان بهتر که درد دلم درونم بماند و تبدیل به بغض شود و در آخر سر بغضم تبدیل به همان گریه شبانه شود…همان بهتر…

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 20:3 | |







نمیدانم کجایی!

نمیدانم کجایی!
در وجودم نهفته شدی...
در بین دستانم...
در قلبم...
در گوشه چشمانم...
در آسمان ایمانم...
در کجا نشسته ایی
کنار ساحل آرامش من
آنجا که تپش قلبم به شماره میفتد
شاید آنجا که شاپرکی بر گل آرام مینیشیند

کجا تو هستی که اینگونه به وجودم ملحق میشوی
در بی خوابی هایم
در شبهایه بی قراریم...
در متن تمام تنهاییم
چگونه تو آرام گرفتی در این آشوب
تو کجا آشکار اینگونه پنهان شده ایی
در زیر پوست من
چه لطیف میجهی...
تو در فراسوی هر زمان
در هر جای این مکان
با منی...
طوری روحم با عشق تو آمیخته شد که انگار
تو خود منی..

 

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 15:12 | |







دلم....

دلمــــــــــــــــــــــ ـ میگیرد دلم از نبودن تو، از تنهایی خودم

از اینکه گاهی اوقات صدایت را از من دریغ میکنی

اریــــــــــــــ ، دلمــــــــــــــــــــ میگیرد

کمکم کن تا کمی سختی این راه را آسوده تر تحمل کنم

کمکم کن تا روزهای بی تو بودن برایم انقدر طولانی نباشد....
.

چه کنم که نمی دانمـــــــــ

ولی این را خوب میدانم که تنها تویی که می توانی در خوب یا بد بودن روحیه ام تاثیر گذارباشی

تنها تویی که امید به زندگی را در من زنده نگه داشته ای

و تنها یاد تو آرام کننده ی وجودم خواهد بود

پــــــــــس، با من بمـــانــــــــــــ، برای تمام لحضــــــــات دلتنگیــــــ ام

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط Maryam در 14:8 | |







من خوابیده بودم چون فکر میکردم تو بیداری!

 روزی مردی رو به دربار خان زند می‌آورد و با ناله و فریاد می‌خواهد که کریمخان را فورا ملاقات کند. سربازان مانع ورودش می‌شوند. خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مردی را می‌شنود و می‌پرسد ماجرا چیست؟ 
پس از گزارش سربازان به خان خان بزرگوار زند دستور می‌دهد که مرد را به حضورش ببرند. مرد به حضور خان می‌رسد. خان از وی می‌پرسد که چه شده مرد که چنین ناله و فریاد می‌کنی؟ مرد با درشتی می‌گوید همه امولم را دزد برده و الان هیچ در بساط ندارم. خان می‌پرسد وقتی اموالت به سرقت می‌رفت تو کجا بودی؟ مرد می‌گوید من خوابیده بودم. خان می‌گوید خب چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟ 
مرد در این لحظه پاسخی می‌دهد که فقط مردی آزاده عادل و آزاده چون کریم‌خان تحمل و توان شنیدنش را دارد. مرد می‌گوید من خوابیده بودم چون فکر می‌کردم تو بیداری!!! 
خان بزرگوار زند لحظه‌ای سکوت می‌کند و سپس دستور می‌دهد خسارتش از خزانه جبران کنند. و در آخر می‌گوید این مرد راست می‌گوید ما باید بیدار باشیم!..

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 21:25 | |







منتظر لحظه ای هستم که...

 منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم

 در چشمانت خیره شوم...دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم
 
منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم
 
سر رو شونه هایت بگذارم....

 از عشق تو.....از داشتن تو...اشک شوق ریزم

 منتظر لحظه ی مقدس که تو را در آغوش بگیرم
 
بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم
 
و با تمام وجود قلبم وعشقم را به تو هدیه کنم
 
اری من تو را دوست دارم
 
و عاشقانه تو را می ستایم...
لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 19:40 | |







اگر میدانستی

 اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم، سکوت را فراموش میکردی، تمامی ذرات وجودت عشق را فریاد می کرد.

اگر میدانستی که چقدر دوستت دارم، چشمهایم را میشستی و اشک هایم را با دستان عاشقت به باد میدادی.

اگر می دانستی چقدر دوستت دارم، نگاهت را تا ابد بر من میدوختی، تا من بر سکوت نگاه تو رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش ببرم.

ای کاش می دانستی ، اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم لحظه ای از مرگ سخن نمی گفتی ، که این غریب تنها، جز نگاه معصومت پنجره ای و جز عشقت بهانه ای برای زیستن ندارد.

ای کاش می دانستی ، اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم ، آنقدر که همه چیزم را حتی جانم را فدایت می کردم . همه ی آن چیزها که یک عمر برایش زحمت کشیده ام و سال ها برایش گریسته ام .

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم ، همه ی آن چیزهایی که تو را زندانی کرده اند رها می کردی، غرورت، قلبت،حرفت و ...

دیگر نای نوشتنی نیست که تو خود باید بدانی که چقدر دوستت دارم و تو زیباترین جهان برای منی، منی که عاشقت هستم و دوستت دارم برای همیشه...

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 17:19 | |







تکرار اشتباه

 مردی پس از دریافت حقوقش فهمید که ۲۵ دلار به او اضافه پرداخت شده است. او از این بابت به کار فرمایش چیزی نگفت. از سوی دیگر کار فرما به اشتباهش پی‌ برد و ۲۵ دلار اضافی را از حقوق ماه آینده او کسر کرد. مرد بی‌ درنگ نزد کارفرما رفت و به او گفت که حقوقش کامل نیست. کار فرما پاسخ داد: چرا ماه گذشته که پول بیشتری دریافت کردی، یک کلمه بر زبان نیاوردی؟ مرد گفت: می‌توان از یک اشتباه چشم پوشی کرد اما در صورت تکرار اشتباه نمی‌توان ساکت و خاموش ماند....

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 21:37 | |







29 خرداد سالروز درگذشت استاد دکتر شریعتی

 

جهان برایم دیگر هیچ نداشت

و من دلیر،مغرور و بی نیاز اما نه از دلیری و غرور و استغنا،

که از نداشتن، از نخواستن.

زندگی کوچکتر از آن بود که مرا برنجاند و زشت تر از آن که دلم بر آن بلرزد

هستی تهی تر از آن که به دست آوردنی مرا زبون سازد

و من تهیدست تر از آن که از دست دادنی مرا بترساند

 
دکتر شریعتی
 
 
 گر ملحد و گر دهری و کافر باشد ؛ باید بچشد عذاب تنهایی را , مردی که ز عصر خود فراتر باشد
 
لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 18:10 | |







عشق من...

 

عشق من...

اگه یار من تو باشی کسی رو دیگه نمی خوام 

کاش همه کسم تو باشی من فقط همینو می خوام

دوست دارم که توی عشقت بسوزم تا که فنا شم 

دوست دارم که با تو باشم اسیر دو تا چشات شم

دوست دارم که زندگـیـمـو بریـزم بـه زیـر پـاهات 

دوست دارم کـه بـا نگـــاهت عـقـلمـو بـدی تو بـر بـاد

از همـون روزی کـه قلـبم اسیر و دربـه درت شـد 

فهـمیـدم دل خرابـم عاشـق صـداقـتت شـد 

تـو با ایـن هـمه بـزرگـی دل ما رو نشـکسـتـی 

تـو بـا ایـن هـمه خـاطرخـواه اومـدی با مـا نشـستی 

همه ی زندگی مـن فـدای یـه تـار مـوهات 

هـمه ی عـشـقم تو هـستی تـوی ایـن دنـیا زیبا

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 21:56 | |







متشکرم...

متشکرم


برای همه وقت هایی که مرا به خنده واداشتی.


برای همه وقت هایی که به حرف هایم گوش دادی.



برای همه وقت هایی که به من جرات و شهامت دادی.



برای همه وقت هایی که مرا در آغوش گرفتی.



برای همه وقت هایی که با من شریک شدی.



برای همه وقت هایی که با من به گردش آمدی.



برای همه وقت هایی که خواستی در کنارم باشی.


برای همه وقت هایی که به من اعتماد کردی.



برای همه وقت هایی که مرا تحسین کردی.



برای همه وقت هایی که باعث راحتی و آسایش من بودی.



برای همه وقت هایی که گفتی "دوستت دارم"



برای همه وقت هایی که در فکر من بودی.



برای همه وقت هایی که برایم شادی آوردی.


برای همه وقت هایی که به تو احتیاج داشتم و تو با من بودی.



برای همه وقت هایی که دلتنگم بودی.



برای همه وقت هایی که به من دلداری دادی.



برای همه وقت هایی که در چشمانم نگریستی و صدای قلبم را شنیدی.





به خاطر همه ی این ها هیچ وقت فراموش نکن که :



لبخند من به تو یعنی " عاشقانه دوستت می دارم "



آغوش من همیشه برای تو باز است.



همیشه برای گوش دادن به حرفهایت آمادگی دارم.



همیشه پشتیبانت هستم.



من مثل کتابی گشوده برایت خواهم بود.



فقط کافی است چیزی از من بخواهی ,


بلافاصله از آن تو خواهد شد.



می خواهم اوقاتم را در کنار تو باشم.



من کاملا به تو اطمینان دارم و تو امین من هستی.



در دنیا تو از هرکسی برایم مهم تر هستی.



همیشه دوستت دارم چه به زبان بیاورم چه نیاورم.



همین الان در فکر تو هستم.



تو همیشه برای من شادی می آوری به خصوص وقتی که لبخند بر لب داری.



من همیشه برای تو اینجا هستم و دلم برای تو تنگ است.



هر وقت که احتیاج به درد دل داشتی روی من حساب کن.



من هنوز در چشمانت گم شده هستم.



تو در تمام ضربان های قلبم حضور داری.

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط Maryam در 18:19 | |







میخواهم امشب به تو بگویم

 

آسمانی تاریک ، انتظار شبانه برای دیدن چهره ماه تو


پایان انتظار دیدن چهره ماهت ، نفسی تازه از یک دیدار عاشقانه در میان ستارگان همراه با چند قطره اشک شوق در چشمهایم.


در تب و تاب گفتن کلامی که به تو بگویم دوستت دارم ! اما نمیتوانم.


تو را میپرستم بعد از او که تو را برایم آفرید .


امشب رازی در دلم نهفته است که تا به حال قلبم آن را به تو نگفته است.


میخواهم امشب به تو بگویم …… بگویم که دیگر تنها نیستم .


از لحظه ای که تو آمدی بی قرار یک لحظه تنهایی برای باور این عشق رویایی هستم!


تنها نیستم ، یا با تو ام یا به یاد تو…


میخواهم امشب به تو بگویم … بگویم که خیلی خوشبختم از اینکه تو را دارم .


تو را دارم و روزی صدها بار او که تو را به من داد شکر میکنم .


تو برایم یک هدیه باارزشی ، هدیه ای از طرف خدا ، برای این قلب تنها ، تا آخر دنیا .


میخواهم امشب به تو بگویم … بگویم که بدون تو هرگز!


هرگز نمیتوانم ، بمانم در این دنیا ، نفس بکشم ، زندگی کنم برای فردا، یک فردای پوچ که بی تو نه لحظه قشنگی در آن است و نه پایان شیرینی دارد.


امشب میخواهم به تو بگویم … بگویم تو را میخواهم برای همیشه ، تا آخرین نفس ، آخرین نفسی که به عشق تو با همان نفس آخر از این دنیا بروم.


میخواهم امشب به تو بگویم ، بگویم که … تو … را ….خیلی دوست دارم

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط Maryam در 18:15 | |







دلم که میگیرد

دلم که می گیرد
کودک می شوم ...
کفش هایم تا به تا می شوند ...
دستانی می خواهم که آرامم کنند ...
مهربوونی که به فکر دلتنگی هایم شود ...
و گلویی که بغض امانش را نبرد ...
بهانه گیر می شوم ...
نق می زنم که این را می خواهم ....
که آن را می خواهم ...
ولی هیچکس نمی داند ؛
که به جز تو هیــــــــچ نمی خواهم

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 11:4 | |







گاهی دلم میگیرد

 گاهی دلم می گیرد

از آدم هایی که در پس نگاه سردشان

با لبخندی گرم فریبت می دهند
دلم میگیرد از خورشیدی که گرم نمی کند

......و نوری که تاریکی می دهد

ازکلماتی که

چون شیرینی افسانه ها فریبت می دهند
دلم می گیرد

از سردی

چندش آور دستی که دستت را می فشارد

و نگاهی که

به توست و هیچ وقت تو را نمی بیند
از دوستی که برایت

هدیه

دوبال برای پریدن می آورد

و بعد

پرواز

را با منفورترین کلمات دنیا معنی می کند

دلم می گیرد از چشم امید داشتنم به این

همه هیچ

گاهی حتی

از خودم هم دلم میگیرد


دکتر علی شریعتی


لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 22:30 | |







باز هم بگو

 

باز هم بگو و دوباره بگو

كه به من عشق مي ورزي

و تكرار اين واژه بايد چون

آواي فاخته اي درآيد

به ياد داشته باش كه بدون آواي مدام فاخته

بهار با همه ي سبزي اش به كوه و دشت

دره و جنگل پاي نميگذارد

ميتوني نگاهم نكني اما نميتوني جلو چشامو بگيري .

ميتوني بگي دوستت ندارم اما نميتوني بگي دوستم نداشته باش .

ميتوني از پيشم بري اما نميتوني بگي دنبالم نيا .

پس نگاهت ميكنم ، دوستت دارم ،تا ابد به دنبالت ميام

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 15:58 | |







نفسم....

 

نفسم میگیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هرچه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابي هرگز
گوشه چشمي هم
بر فراموشي اين دخمه نينداخته است
اندر اين گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعي خاموش شده
باد رنگيني در خاطرمن
گريه مي انگيزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد مي گريد
چون دل من که چنين خون ‌آلود
هر دم از ديده فرو مي ريزد
ارغوان
اين چه راز ي است که هر بار بهار

با عزاي دل ما مي آيد ؟




"هوشنگ ابتهاج"

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط Maryam در 21:23 | |







من میشنوم

 

صدای چک چک اشکهایت را از پشت دیوار زمان میشنوم

و میشنوم که چه معصومانه در کنج سکوت شب

برای ستاره ساز دلتنگی میزنی

و من میشنوم می شنوم هیاهوی زمانه را که تو را از پریدن

و پر گشودن باز میدارد

ای شکوه بی پایان من

ای طنین شور انگیز

من میشنوم

به آسمان بگو که من میشکنم! هر آنچه تو را شکسته

و میشنوم هر آنچه در سکوت تو نهفته

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط Maryam در 21:20 | |







به دیدارم بیا...

 

به دیدارم بیا هر شب

در این تنهایی تنها و تاریک 

دلم تنگ است 

بیا ای روشن ، ای روشن تر از لبخند

شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهای ها

دلم تنگ است

بیا بنگر!!

چه غمگین و غریبانه در این ایوان سرپوشیده و این تالاب مالامال

دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهی ها و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی!

شب افتاده است .... و من 

و من تنها و تاریکم !!!!

و در ایوان و در تالاب من دیریست در خوابند

پرستوها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی

بیا ای مهربان با من 

بیا ای یاد مهتابی...
لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 12:33 | |







.. دلم پرواز می خواهد...


 

.. و حال شده ام مردی با آرزوهایی بزرگ...اما خسته...

... دلم پرواز می خواهد...

... دیگر کوله ام خالیست...

... دیگر صدای باران هم درمان نیست...

... باید بروم...

... جای من اینجا نیست...

... بروم آنجایی که باران از اوست...

... جایی فراسوی ابرها...

... آنجا که سنگها هم نفس می کشند...

 

 
 
 راهها به دو راهی ختم نمی شوند...

... و دستها تنها برای دستگیری دراز می شوند...

... و آغوشها تنها برای نوازش باز می شوند...

... آنجا که بوی یاس را به ارزش محبت می فروشند...

... و آنجا که مردمش می دانند... خط گندم يعنی ...
 
 
نيمی بردار و نيمی ببخش...

... آنجا که روح... جسم را نگه می دارد..
 
 
و آنجا که آبی نیست ...
 
 
آبی تر است...

... آنجا که دیگر نفس نیست...

... همه اش عشق است و عشق است و عشق...

...

... اما نه....

... هنوز قلم به دستانم چسبیده...

... انگار هنوز هم باران درمان است...

...

... رهگذر...دیگر چیزی از کوله ات باقی نمانده...
 
 
گویی پایان راهی...

... یادت باشد... در انتظار باران باشی... کفشهایت تشنه اند...

...

... یادم باشد... در انتظار آسمان بنشینم..
 
 
خاک همیشه خشک است...
 
 

... یادم باشد... در انتظار خورشید بنشینم...
 
 
ماه همیشه تاریک است...
 
 

... یادم باشد... در انتظار گندم بنشینم..
 
 
نان همیشه تلخ است...
 
 

... یادم باشد... در انتظار نگاه بنشینم..
 
 
زبان همیشه دروغ است...
 
 

... یادم باشد... در انتظار دوست بنشینم..
 
 
 
بی گانه همیشه خسته است...

... یادم باشد ... در انتظار او بنشینم..
 
 
او همیشه هست..
 
همیشه مهربان است...


لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط Maryam در 15:51 | |







عشق یعنی

عشق يعني .............

عشق يعني کسي که دلتو مي بره 

عشق يعني بعضي وقتا اشک زياد ريختن

عشق يعني جز عشقت هيچي رو نبيني

عشق يعني اين فکر که چقدر خوبه اون تو رو بخواد

عشق يعني قشنگ ترين لباستو براش بپوشي

عشق يعني ترانه اي که اونو به يادت مي ندازه

عشق يعني منتظر تلفنش باشي

عشق يعني بدون اون انگار تو بيابون سرگردوني

عشق يعني وقتي اونو مي بيني داغ کني

و عشق يعني هيچ وقت دلشو نشکني

و با همه ی اینا به یک کلام

 به سادگی عشقت رو فراموش نکنی

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط Maryam در 15:43 | |







دلم هواي غريبي ميكنه

 

دلم هواي غريبي ميكنه

دلم هواي غريبي ميكنه 

دلم با توست و در دلم احساس خوشنودي ميكنم

دلم تنها تورو ميخواد و تنها جوش توور میزنه 

وقتي تورو ميبينم دلم به لرزه مي افته 

به خودم افتخار ميكنم

در دلم احساس رضايت ميكنم 

چون در قلب من حك شدی

تو مانند گل در قلبم شکفتي و رشد كردي

و الان مانند يك كوه در دلم استوار شدی

و هيچ چي نميتونه اونرو بشكنه

و حالا خوشحالم از اين كه مثل آفتاب 

بر زندگيم طلوع كردي

و همه خاطرات خوبم رو رقم زدي 

 

صادقانه ميگم  اگر روزي نباشي من هم نيستم

 

چرا كه زندگيم به بودن تو وابسته است

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط Maryam در 15:35 | |







وقتی دلم میگیرد

وقتی دلم میگیرد

بچه بی مادری میشود 

که دست نوازشگری

بر سرش نیست 

وقتی در قلعه تنهایی

بی کس میمانم

هوای دلم ابری می شود

و بی بهانه می گرید.

و وقتی تو مرا فراموش میکنی 

ابرها میبارد

قلعه ها نابود می شود 

و آوار تنهایی و بی کسی  

مرا در زیر خروارها خاطره

دفن میکند...

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 17:38 | |







باران

آسمان بارانيست...

همگي ميگذرند...

چتر دارن به دست...

تا نبارد باران بر سر و صورتشان...

اما...........

من تنها و رها

زير اين سقف سياه

مينشينم بي تو...

و به تو....مي انديشم...

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 1:27 | |







تنها تو میمانی

دل داده ام بر باد، بر هر چه بادا باد
مجنون‌تر از لیلی، شیرین‌تر از فرهاد
ای عشق از آتش، اصل و نسب داری
از تیره‌ی دودی، از دودمان باد
آب از تو طوفان شد، خاک از تو خاکستر
از بوی تو آتش، در جان باد افتاد
هر قصر بی شیرین، چون بیستون ویران
هر کوه بی فرهاد، کاهی بدست باد
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را، اندوه مادرزاد
از خاک ما در باد، بوی تو می‌آید
تنها تو می‌مانی، ما می‌رویم از یاد


قیصر امین پور

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 15:54 | |







لحظه به تو رسیدن

 
لحطه به تو رسیدن یه تولد دوباره س
شهر چشم تو رو داشتن یه غروب پرستاره س
خواستن دستای گرمت مث ماجرا می مونه
برق الماسهای چشمت مث کیمیا می مونه 
اگه تو قسمت من شی می زنم یه رنگ تازه 
اسم من کنار اسمت قصر خوشبختی می سازه
تو رو هر کی داشته باشه می ره تا قله خورشید 
با تو می شه غصه ها رو به زلال چشمه بخشید
زیر چتر لمس دستات می شه تا خدا رها شد 
می شه رفت تا آسمونا شاید اون بالا خدا شد
با تو غم رنگی نداره زندگی شهر فرنگه
از تو قله ی نگاهت رنگ غصه ام قشنگه
سهم هر کسی که باشی خوش به حالا روزگارش
پاییز و زمستوناشم می شه هم رنگ بهارش 
شعله آتیش چشمات یه چراغونی زیباس
لحظه به تو رسیدن بهترین لحظه ی دنیاس
با یه لبخند طلاییت همه ی زمین می لرزه 
آرزوی تو رو داشتن به هزار دنیا می ارزه
روی انگشتر شعرم قیمتی ترین نگینی 
دوست دارم واسه همیشه روی چشم من بشینی
می شه تو هوای پاکت تا سحر نفس نفس زد
تا تو باشی می شه آسون چهره ی آفتابو پس زد

 

مریم حیدرزاده

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 14:44 | |







باتو...

با تو،همه ی رنگ های این سرزمین را آشنا می بینم

با تو،همه ی رنگ های این سرزمین مرا نوازش می کنند

با تو،آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند

با تو،کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند

با تو،زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند

ابر حریری است که بر گاهواره ی من کشیده اند

و طناب گاهواره ام را مادرم،که درپس این کوه ها همسایه ماست در دست خویش دارد.

با تو،دریا با من مهربانی می کند

با تو،سپیده هر صبح بر گونه ام بوسه می زند

با تو،نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می کند

با تو،من با بهار می رویم

با تو،من درعطر یاس ها پخش می شوم

با تو،من درشیره هر نبات می جوشم

با تو،من در هر شکوفه می شکفم

با تو،من درطلوع لبخند می زنم،در هر تندر فریاد شوق می کشم،

درحلقوم مرغان عاشق می خوانم،درغلغل چشمه ها می خندم،

در نای جویباران زمزمه می کنم.

با تو،من در روح طبیعت پنهانم،در رگ زندگی جاریم

با تو،من بودن را،زندگی را،شوق را،عشق را،زیبایی را،

مهربانی پاک خداوندی را می نوشم.

بی تو،من...
 

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط Maryam در 16:4 | |







کمربند

کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت .
همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد . پولهای خرد را که هنوز با تکه های قلک قاطی بود در جیبش ریخت و با سرعت از خانه خارج شد .
وارد مغازه شد . با ذوق گفت : ببخشید آقا ! یه کمربند می خواستم . آخه ، آخه فردا تولد پدرم هست ... .
- به به . مبارک باشه . چه جوری باشه ؟ چرم یا معمولی ، مشکی یا قهوه ای ، ...
پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت .
- فرقی نداره . فقط ... ، فقط دردش کم باشه..!!!

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 15:13 | |







دلتنگی

 

دلتنگی ام یک دریا عمق دارد

یک هوا

یک آسمان دوری

ولی دوری کجا گنجد در مهربانیت

دل نیلوفرینم پیچک وار به پایت تکیه دارد

شوقی بر دلم نیست وقتی

نبودنت

ندیدنت

احاطه بر دلم دارد

کاش همیشه بمانی با دلم

با من که بی تو

نفسم پر از هق هق شبهاست

پراز بغض دل تنها...

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 12:44 | |







خدایا

خدایا تو را غریب دیدم و غریبانه غریبت شدم

تو را بخشنده پنداشتم و گنهکار شدم

تو را وفادار دیدم و هر جا که رفتم باز گشتم

تو را گرم دیدم و در سردترین لحظه ها به سراغت آمدم

تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی...؟؟

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 19:49 | |







بی خود تر از اینم کن..

راز آن چشم سیه گوشه ی چشمی دگرم کن
بی خودتر از اینم کن و از خود به درم کن

یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعه ی دیگر بچشان، مست ترم کن

 

شوق سفرم هست در اقصای وجودت
لب تر کن و یک بوسه جواز سفرم کن

دارم سر  پرواز در آفاق تو، ای یار
یاری کن و آن وسوسه را بال و پرم کن

عاری ز هنر نیستم اما تو عبوری
از صافی عشقم ده و عین هنرم کن

صد دانه به دل دارم و یک گل به سرم نیست
باران من خاک شو و بارورم کن

افیون زده ی رنجم و تلخ است مذاقم
با بوسه ای از آن لب شیرین شکرم کن

پرهیز به دور افکن و سد بشکن و آن گاه
تا لذت آغوش بدانی، خبرم کن

شرح من و او را ببر از خاطر و در بر
بفشارم و در واژه ی تو، مختصرم کن

حسین منزوی

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط Maryam در 14:42 | |







بلیط سیرک

وقتی نوجوان بودم، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم. جلوی ما یک خانواده ایستاده بودند، خانواده‌ای با شش بچه که همگی زیر دوازده سال سن داشتند و لباس های کهنه ولی در عین حال تمیـز پوشیده بودند. بچه‌ها دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان، دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان در مورد برنامه‌هایی که قرار بود ببینند، صحبت می‌کردند. مادر نیز بازوی شوهرش را گرفته بود و با عشق به او لبخند می‌زد.

 

وقتی به باجه رسیدند، متصدی باجه از پدر خانواده پرسید: چند عدد بلیط می‌خواهید؟
پدر جواب داد: لطفاً شش بلیط برای بچه‌ها و دو بلیط برای بزرگسالان.
متصدی باجه، قیمت بلیط‌ها را گفت.
پدر به باجه نزدیکتر شد و به آرامی پرسید: ببخشید، گفتید چه قدر؟!
متصدی باجه دوباره قیمت بلیط‌ها را تکرار کرد.
پدر و مادر بچه‌ها با ناراحتی زمزمه می‌کردند، معلوم بود که مرد پول کافی همراه نداشت؛ حتماً فکر می‌کرد که به بچه‌های کوچکش چه جوابی بدهد.

ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس بیست دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت. بعد خم شد، پول را از زمین برداشت، به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد! مرد که متوجه موضوع شده بود، همان‌طور که اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت: متشکرم آقا..

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط Maryam در 13:54 | |







به هوای آمدنت

 

از تو چه پنهان،

با تمام بی پناهی ام

گاهی ایستاده

در پس همین وجود

در پس همین خنده های سرد

در پس همین گریه های گرم

هـِـی می میرم و زنده می شوم!

سخــت است...

صبور باشی...

و در حجم این سکوت

نفسـت بند نیـایــــد...

به هوای آمدنت
در کوچه پس کوچه های عاشقی گام میزنم،
شاید... تو در آنجا به تماشا نشسته باشی!

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط Maryam در 13:34 | |







کارمند!!!

مردی به استخدام یك شركت بزرگ درآمد. در اولین روز كار خود، با كافه تریا تماس گرفت و فریاد زد:"یك فنجان قهوه برای من بیاورید."

صدایی از آن طرف پاسخ داد:"شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با كی داری حرف می ‌زنی؟"

كارمند تازه وارد گفت: «"نه"

صدای آن طرف گفت: "من مدیر اجرایی شركت هستم، احمق. "

مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: "و تو میدانی با كی حرف میزنی، بیچاره؟"

مدیر اجرایی گفت: «"نه"

كارمند تازه وارد گفت:"خوبه" و سریع گوشی را گذاشت!!!

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 12:27 | |







مرا بغل کن!

روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کردبراى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت:...

مرا بغل کن. زن پرسید: چه کار کنم؟ و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند، شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم. زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند. شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى "مرا بغل کن" چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 21:32 | |







تو نیستی که ببینی

 تو نیستی که ببینی

چگونه عطر تو در عمق لحظه‌ها جاری است

چگونه عکس تو در برق شیشه‌ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هنوز پنجره باز است

تو از بلندی ایوان به باغ می‌نگری
درخت‌ها و چمن‌ها و شمعدانی‌ها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب می‌نگرند
تمام گنجشکان
که درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته‌اند
ترا به نام صدا می‌کنند

هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج
کنار باغچه
زیر درخت‌ها لب حوض
درون آینه‌ی پاک آب می‌نگرند

تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
طنین شعر تو نگاه تو در ترانه‌ی من
تو نیستی که ببینی چگونه می‌گردد
نسیم روح تو در باغ بی‌جوانه‌ی من

چه نیمه شب‌ها کز پاره‌های ابر سپید
به روی لوح سپهر
ترا چنان‌که دلم خواسته است ساخته‌ام

چه نیمه شب‌ها وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می‌کند تصویر
به چشم هم‌زدنی
میان آن همه صورت ترا شناخته‌ام

به خواب می‌ماند
تنها به خواب می‌ماند
چراغ، آینه، دیوار بی تو غمگینند

تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو می‌گویم

تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می‌شنوم

تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه دراین خانه ست
غبار سربی اندوه، بال گسترده است

تو نیستی که ببینی دل رمیده‌ی من
به‌جز تو یاد همه چیز را رها کرده است

غروب‌های غریب
در این رواق نیاز
پرنده‌ی ساکت و غمگین
ستاره‌ی بیمار است

دو چشم خسته‌ی من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی …

فریدون مشیری

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 20:23 | |







مردی که جهنم را خرید!

در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می‌فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آنخود می‌کردند.

فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می‌برد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا اینکه فکری به سرش زد...

به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت:قیمت جهنم چقدره؟کشیش تعجب کرد و گفت: جهنم؟!مرد دانا گفت: بله جهنم. کشیش بدون هیچ فکری گفت: ۳ سکه مرد سراسیمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهید.کشیش روی کاغذ پاره ای نوشت: سند جهنم مرد با خوشحالی آن را گرفت از کلیسا خارج شد.

به میدان شهر رفت و فریاد زد: من تمام جهنم رو خریدم این هم سند آن است. دیگر لازم نیست بهشت را بخرید چون من هیچ کس را داخل جهنم راه نمی‌دهم...!

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 16:1 | |







بمان با من

تو نبودی و من با عشق نا آشنا بودم

تو نبودی و در نهان خانه دلم جایت خالی بود

تو نبودی و باز به تو وفادار بودم

تو نبودی و جز تو هیچ كس را به حریم قلبم راه ندادم

و تو آمدی . از دوردستها

از سرزمین عشق ...

تو مرا با عشق آشنا كردی

با تو تا عرش دوست داشتن سفر كردم

تو مفهوم عاشق بودن را به من آموختی

با تو كامل شدم

با تو بزرگ شدم

با تو الفبای عشق را اموختم ...

ندای قلب عاشقم را به گوش همه رساندم

به تو و كلبه عاشقمان بالیدم.

تو نیمه گمشده ام شدی!

حال كه اینچنین شیفته توام باش تا در كنارت آرامش بیابم.

حتی برای لحظه ای از من جدا نشو.

بدون تو دستم سرد است.

بدون تو آغوشم تهی و لبریز درد است.

به حرمت عشقمان ، به حرمت لحظات زیبایمان

مرو كه بی تو من هیچم.

بمان با من.

بدان كه تا ابد نام تو بر قلبم حك شده

بدان كه عشقمان همیشه پاك خواهد ماند

به وفایم ایمان داشته باش.

تا به تو نشان دهم معنی واقعی واژه عشق را!
لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 13:13 | |







استاد و دانشجوها

چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند.

اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند. آنها به استاد گفتند: « ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و

از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.».....استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند.

چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند....آنها به اولین مسأله نگاه کردند که ۵ نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال ۹۵ امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود:

 " کدام لاستیک پنچر شده بود ؟"

 

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 21:23 | |







آشنای غریبه

 

چراغها را خاموش کنید

 می خواهم آسوده سر بر زمین بگذارم

غریبه، اگر می خواهی به خواب من بیایی

 نامم را که صدا می کنی، کمی آرامتر؛

 بگذار تا پسین فردا با خیال خوش تو

میان رویاهای شیرینم دست و پا زنم

 از من نگیر این لحظه های دلخوشی را

نگذار حتی خواب دیدن تو برایم عقده شود ...

 یادت می آید حرفی را که زدی؛

گفتی می روم،

گه گداری شاید به خوابت بیایم

شاید در خواب،

 تو را به آرزوی دیدنم نزدیک کنم

 لااقل همین وعده را برایم بگذار ...

 غریبه، به خاطر خدا در نگاهم صادق باش

 

 

 

غریبه

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 14:28 | |