نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





بخند بر شب

 

 

هوا را از من بگیر، خنده ات را نه

نــــــــان را از من بگیــــــــر اگر می خواهی،
هــــــــوا را از من بگیر،
اما
خنــــــــده ات را نــــــــه.

از پس نبردی سخت باز می گردم
با چشمانی خسته
که دنیا را دیده است
بی هیچ دگرگونی
اما
خنده ات که رها می شود
و پرواز کنان در آسمان مرا می جوید
تمامی در های زندگی را
به رویم می گشاید.

عشق من، خنده ی تو
در تاریک ترین لحظه ها می شکفد
و اگر دیدی، به ناگاه
خون من بر سنگ فرش خیابان جاریست،
بخند
زیرا خنده ی تو
برای دستان من شمشیری است آخته.

خنده ی تو در پاییز
در کناره ی دریا
موج کف آلودش را باید برفرازد،
و در بهاران، عشق من
خنده ات را می خواهم
چون گل سرخی که در انتظارش بودم
گل آبی، گل سرخ کشورم که مرا می خواند.

بخند بر شب
بر روز، بر ماه
بخند بر پیچاپیچ خیابان های جزیره،
بر این پسر بچه ی کمرو که دوستت دارد.

اما آنگاه که چشم می گشایم و می بندم،
آنگاه که پاهایم می روند و باز می گردند،
نان را، هوا را،
روشنی را، بهار را
از من بگیر
اما خنده ات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم...!

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط Maryam در 1:32 | |







غرور آدمیزاد

 آدمـیــزاد....

غــرورش را خیلـی دوستـــــ دارد،

اگـر داشتــه بـاشــد،

آن را از او نگیـــریــد...

حـتی بـه امانتـــ نبــریـــد...

ضــربــه‌ای هــم نـزنـیــدش،

چــه رسـد به شـکسـتـن یـا لـه کــردن!

آدمـــی غـرورش را خیلـی زیــاد، شـایــد بیـشتــر از تــمـام داشـتـه‌هـایـش، دوستـــ مـی‌دارد.

حـالـا ببیــن اگــر خــودش، غــرورش را بــه خـاطــر  تـــو، نـادیـده بگیــرد، چـه قــدر دوستتــــ دارد!

و ایـــن را بــفـهـم …

حالا نمیدونم کجـــاے کـــار میــلنگـد؟

مــن زیــادے دوستتــــ دارم یـــا تــــو زیادے بـــی تــوجـهــی؟

مــن زیــادے عـــاشقـــم یـــا تــــو خیلـــــی معمــــولــــی؟

تصــوراتــم اشتبـــاه استـــ یــا انتظــاراتـــم زیـــــاد؟

عــزیـــز  دوستـــ داشتنـــی ...

تـوجیــهــم کـن مــن تحـمــل ایــن همـه دوری را نــدارم...

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 19:2 | |







همیشه با منی

 

برای دوست داشتنت 

محتاج دیدنت نیستم... 

اگر چه نگاهت آرامم می کند 

محتاج سخن گفتن با تو نیستم... 

اگر چه صدایت دلم را می لرزاند 

محتاج شانه به شانه ات بودن نیستم... 

اگر چه برای تکیه کردن

شانه ات محکم ترین و قابل اطمینان ترین است! 

دوست دارم بدانی

حتی اگر کنارم نباشی ... 

باز هم ، نگاهت می کنم ... 

صدایت را می شنوم و به تو تکیه می کنم 

همیشه با منی

و همیشه با تو هستم، هر جا که باشی...

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 22:34 | |







نداشتن تو!

 

نداشتن تو 

کابوس بغض های گلویم است! 

غم لمس باران از پشت شیشه 

غم پرواز در قفس است! 

نه اینکه از رفتن نگهت دارم 

نه اینکه اشک هایم دست به دامانت شود 

نه ، بخدا نه ... 

فقط گاهی دلم زیادی تنگت میشود ... 

نفس هایم در بغض گلو ، نفس کم می آورند 

باور کن که شانه هایم 

برای تکیه زدن این همه غم 

کمی کوچک است ... 

شعر چشم های زیبایت 

مدتیست بی تو واژه کم می آورد 

باور کن ...!

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 20:1 | |







جهان تاریکی محض است

 خدایا … دیگر زمینت بوی زندگی نمیدهد…

 خدایا... کودکان گل فروش را می بینی؟

مردان خانه به دوش...

دخترکان تن فروش...

مادران سیاه پوش...

واعظان دین فروش...

محرابهای فرش پوش...

پسران کلیه فروش ...

زبانهای عشق فروش...

انسانهای آدم فروش...

همه را می بینی....

میخواهم یک تکه از آسمانت را بخرم دیگر زمینت بوی زندگی نمي دهد...

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 19:37 | |







مسافر

دم غروب ، ميان حضور خسته اشيا 
نگاه منتظري حجم وقت را مي ديد. 

و روي ميز ، هياهوي چند ميوه نوبر 
به سمت مبهم ادراك مرگ جاري بود. 
و بوي باغچه را ، باد، روي فرش فراغت 
نثار حاشيه صاف زندگي مي كرد. 
و مثل بادبزن ، ذهن‌، سطح روشن گل را 
گرفته بود به دست 
و باد مي زد خود را. 

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط pejman در 15:32 | |







درد

چند روز پيش آموزگار سال اول دبستانمو ديدم با ديدن صورت چروكش خاطره سال

 اول دبستان برام تداعي شد .

خاطره كلمه درد ، وقتي معلم اون روزمنوصدا زد وگفت :

 بگوببينم درد چند بخش وچند صدا دارد و من با حاضر جوابي تمام گفتم :

خانم اجازه ! درد يك بخش دارد و چهار صدا

دوباره با همان لحن از من پرسيد: الان درد چند بخش و صدا دارد و من ديگر حاضر جواب نبودم با تامل گفتم:

 خانم اجازه ! درد را بايد با تمام وجود كشيد حالا ديگر درد به اندازه سلولهاي بدنم

بخش دارد و صدايش سكوت و هجايش زخم...

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 1:44 | |







مادر

 

قند خون مادر بالاست ، دلش اما همیشه شور می زند برای ما . . .

اشکهای مادر ، مروارید شده است در صدف چشمانش

دکترها اسمش را گذاشته اند آب مروارید !

حرفها دارد چشمان مادر ؛ گویی زیرنویس فارسی دارد !

دستانش را نوازش می کنم ؛ داستانی دارد دستانش . . . 


به این فکر میکنم

 لالایــی هــای مـــادرم

زیــر کــدام بـالشتک کـودکی هــایـم جـا مانـده…؟؟؟

شـاید هـنـوز بـشـود

آسـوده خــوابـیـد…!!

 

 

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 1:8 | |







نوستالوژی

 یادش بخیر

یادش بخیر بچگی ها

*اون چراغ علاالدین ها که زمستونا روشن می شد و همه اتاق بوی نفت می گرفت

 *اون دمپایی صورتیای جلو بسته که روشون عکس خانوم کوچولو،دوست، پسرشجاع بود

*اون بستنی توپیا ،که همیشه وانیلی بود یه وقتایی هم شانسی بهمون دو رنگش می افتاد

 *اون زیزیگولوی مهربون من که هنوزم عاشقشم با اون خونه ی کوچولوش

*اون هایدی که همیشه تو کف اتاقشو وکفشای چوبیش بودم

*اون نوشمکا یا همون یخمکا که بزرگاش 25تومن بود و چه حالی میداد وقتی یخه، از وسط به زور نصفش می کردیم

*اون توپ چل تیکه ها که نه! چهل لایه ها که داداشیم با 9تا توپ پلاستیکی درست می کرد و همیشه سنگین بود برام

*اون وقتا که تو آرایشگاه بغض می کردم که چرا مامان می خواد موهام کوتا بشه؟و من دوس داشتم با کش ببندمشون

*اون وقتا که ذوق داشتم واسه مدرسه و  میشستم الکی خط خطی می کردم

*اون وقتا که رفتم مدرسه از ذوق داشتم می مردم

*اون معلم مهربون کلاس اول

 *اون میز اول وسط که جای من بود ونشونه واسش گذاشته بودم که گوشه ی میزم دوتا میخ کنار هم داره

*اون دوستای ساده دبستان

*اون خط فاصله ها که با مداد گلی می ذاشتم وسط کلمه ها

*اون کشف بزرگم !که فهمیدم اگه سر مداد گلی تف بزنم پر رنگ تر میشه

*اون لحظه ها که از چیزای کوچولو بغضای بزرگ می رفت تو گلوم

*اون روزا که یواشکی وقتی تنها میشدم مهر نماز مامانو میخوردم بعد تهش می گفتم خداجون ببخشید خیلی خوشمزست

*اون ترسای کشنده ی آخر شبام که از سایه های روی دیوار و شاخه های درختا داشتم

*اون عکس برگردونا که میزدم به  گوشه سمت چپ دفترم

*اون دفتردیکته سال اول دبستانم که سبز بود وصد برگ

*اون اولین غلط املاییم که برادر رو اشتباه نوشته بودم

*اون کمد آبیای کنار کلاس که توش پر بود از شکلات و عکس برگردون و جایزه

*اون لوبیا ها که لای دستمال کاغذی جوونه میزد

*اون نباتا که درست میکردم واسه علوم

*اون کاغذا که با آب کلم و چایی باید رنگ می کردم

*اون کارتونا که حتی یه دونشو باصد تا نمو و شرک عوض نمی کنم

*اون نوار کاستا که با خودکار عقب جلو میکردم

 *اون جوجه 50تومنی رنگیا که همییییییشه می مردن و با داداشی بهم قول می دادیم که نخریم دیگه اما باز .....

*اون پفکای اشی مشی ،مینو،با اون پوسته های سادشون

*اون کیکای آستان قدس

*اون موزایی که همیشه یه چیز دست نیافتنی بود برامون و الان ریخته همه جا

*اون کالباسا که مزش دیوونم می کرد

*اون آبگوشت ها و کله پاچه ها که باید هفته ای یه بار به زور میخوردم و حرف نمی زدم تا بابام مث همیشه بگه آفرین دختر بابا

*اون خاله بازیا که توش انقد واسه توضیح بازیمون «مثلا ،مثلا» می کردیم که حد نداشت

*اون دکتر بازیا که نهایت کار بدش بالا دادن بلوز دوستمون بود واسه در آوردن بچش

*اون دزدکی رفتن سر کمد مامان و پوشیدن لباسا و کفشاش و بعدم رفتن جلو آینه و ور رفتن با لوازم آرایشاش

*اون قد بلندی کردنا واسه رسیدن قدمون به ظرفشویی و آخرم خیش شدنمون تا زیر بغل

اون تق تق زدنای تو سر تلویزیون واسه دیدن فوتبالیست ها و دوقلو های افسانه ای

اون ..............................................

 

 

واقعا یادشون بخیر هی...

 

 

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 18:45 | |







اجازه هست؟

 اجازه هست که عشقتو، تو کوچه ها داد بزنم؟

رو پشت بوم خونه ها اسمتو فریاد بزنم؟

اجازه هست که هر نفس ترانه بارونت کنم؟

ماه و ستاره رو بازم فدای چشمونت کنم؟ 

اجازه هست که خنده هات قلبمو از جا بکنه؟

بهت بگم عاشقتم، دوست دارم یه عالمه

اجازه هست نگاهتو، تو خاطرم قاب بکنم؟

چشمی که بدخواهمونه، به خاطرت خواب بکنم؟

اجازه فریاد بزنم: تو قلبمی تا به ابد؟

بدون اگه رسوابشم به خاطرت خوبه،نه بد!

اجازه هست دریا باشم، کویر رو پیمونه کنم؟

تو صدف دلم بشی، من تو دلت خونه کنم؟

اجازه هست....؟؟

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 1:18 | |







چقدر قلبت زیباست

 

روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی

با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی

همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل

ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست

ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است برای خوشبختی فردایت

میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمهایت،به وسعت دنیای بی همتایت

هوای تو را میخواهم در این حال دلتنگی،امواجی از یاد تو را میخواهم در دریای خاطره های

به یادماندنی همنفسمی، ای که با تو یک نفس عاشقم

همزبانمی، ای که با تو یک صدا برایت احساسات عاشقانه ام را میگویم

حرفی نمانده جز سکوت بین من و چشمانت، که در این سکوت میتوان یک دنیا عشق را خواند

چه با شوق میخوانم چشمانت را و چه عاشقانه گرفته ایم دستهای هم را

گفتی دستهایم گرم است، گفتم عزیزم این چشمهای تو است که مرا به آتش کشیده است

همه ی دنیا فریاد عشق ما را شنیده است،هنوز هم نگاهم به نگاهت دوخته است، چقدر قلبت زیباست...

چه بی انتهاست قصر عشق تو و من چه خوشبختم از اینکه اینجا هستم ، در کنار تو

تویی که برایم از همه چیز بالاتری و از همه کس عزیزتر

میخوانمت تا دلم آرام بماند...

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 22:45 | |







تو را تنها به کسی هدیه می دهم....

 

 

من تو را به کسی هدیه می دهم که از من عاشق تر باشد و از من برای تو مهربان تر.
من تو را به کسی هدیه می دهم که صدای تو را از دور در خشم، در مهربانی،
در دلتنگی در خستگی، در هزار همهمه ی دنیا یکه و تنها بشناسد.

من تو را به کسی هدیه می دهم که راز معصومیت گل مریم و تمام سخاوت های عاشقانه این دل معصوم دریایی را بداند و ترنم دلپذیر هر آهنگ هر نجوای کوچک برایش یک خاطره باشد.

او باید از نگاه سبز تو تشخیص بدهد که امروز هوای دلت آفتابی است یا آن دلی که من برایش می میرم سرد و بارانی است.

ای.... ای بهانه ی زنده بودنم من تو را به کسی هدیه می دهم که قلبش بعد از هزار بار دیدن تو باز هم به دیوانگی و بی پروایی اولین نگاه من بتپد.

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط Maryam در 18:4 | |







عاشقانه

 

ببین که حالم حال همیشگی نیست

اینجا همینجایی که هستی باش که قلبم بدون تو زنده نیست

ما عاشقانه مانده ایم برای هم ، من برای تو هستم و تو برای من

تمام نگاهت را هدیه کن به چشمان عاشق من…

هر زمان فکر بی تو بودن میکنم نفسم میگیرد

اگر نباشی قلبم بی صدا میمیرد مثل حالا باش

مثل حالا عاشقانه دوستم داشته باش

نه اینکه فردا بیاید و  بیخیال ما باش….

گفته بودم که با تو نفس میگیرم

گفته بودم با تو در این زندگی تنها رنگ عشق را میبینم

رنگی به زیبایی چشمانت

اگر دست خودم بود دنیا را فدا میکردم برای همیشه داشتنت

تو را با هیچکس عوض نمیکنم عشقت را همیشه

در قلبم میفشارم و به داشتنت افتخار میکنم

تو را که دارم دیگر تنهایی را در کنارم احساس نمیکنم

غم به سراغم نمی آید و دیگر به جرم شکستن اعتراف نمیکنم!

ما یکی شده ایم با هم گرمای زندگی با تو بیشتر میشود

و اینجاست که دیوانه میشود از عشقت دل عاشق من…

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 11:52 | |