غریبه...







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





نوستالوژی

 یادش بخیر

یادش بخیر بچگی ها

*اون چراغ علاالدین ها که زمستونا روشن می شد و همه اتاق بوی نفت می گرفت

 *اون دمپایی صورتیای جلو بسته که روشون عکس خانوم کوچولو،دوست، پسرشجاع بود

*اون بستنی توپیا ،که همیشه وانیلی بود یه وقتایی هم شانسی بهمون دو رنگش می افتاد

 *اون زیزیگولوی مهربون من که هنوزم عاشقشم با اون خونه ی کوچولوش

*اون هایدی که همیشه تو کف اتاقشو وکفشای چوبیش بودم

*اون نوشمکا یا همون یخمکا که بزرگاش 25تومن بود و چه حالی میداد وقتی یخه، از وسط به زور نصفش می کردیم

*اون توپ چل تیکه ها که نه! چهل لایه ها که داداشیم با 9تا توپ پلاستیکی درست می کرد و همیشه سنگین بود برام

*اون وقتا که تو آرایشگاه بغض می کردم که چرا مامان می خواد موهام کوتا بشه؟و من دوس داشتم با کش ببندمشون

*اون وقتا که ذوق داشتم واسه مدرسه و  میشستم الکی خط خطی می کردم

*اون وقتا که رفتم مدرسه از ذوق داشتم می مردم

*اون معلم مهربون کلاس اول

 *اون میز اول وسط که جای من بود ونشونه واسش گذاشته بودم که گوشه ی میزم دوتا میخ کنار هم داره

*اون دوستای ساده دبستان

*اون خط فاصله ها که با مداد گلی می ذاشتم وسط کلمه ها

*اون کشف بزرگم !که فهمیدم اگه سر مداد گلی تف بزنم پر رنگ تر میشه

*اون لحظه ها که از چیزای کوچولو بغضای بزرگ می رفت تو گلوم

*اون روزا که یواشکی وقتی تنها میشدم مهر نماز مامانو میخوردم بعد تهش می گفتم خداجون ببخشید خیلی خوشمزست

*اون ترسای کشنده ی آخر شبام که از سایه های روی دیوار و شاخه های درختا داشتم

*اون عکس برگردونا که میزدم به  گوشه سمت چپ دفترم

*اون دفتردیکته سال اول دبستانم که سبز بود وصد برگ

*اون اولین غلط املاییم که برادر رو اشتباه نوشته بودم

*اون کمد آبیای کنار کلاس که توش پر بود از شکلات و عکس برگردون و جایزه

*اون لوبیا ها که لای دستمال کاغذی جوونه میزد

*اون نباتا که درست میکردم واسه علوم

*اون کاغذا که با آب کلم و چایی باید رنگ می کردم

*اون کارتونا که حتی یه دونشو باصد تا نمو و شرک عوض نمی کنم

*اون نوار کاستا که با خودکار عقب جلو میکردم

 *اون جوجه 50تومنی رنگیا که همییییییشه می مردن و با داداشی بهم قول می دادیم که نخریم دیگه اما باز .....

*اون پفکای اشی مشی ،مینو،با اون پوسته های سادشون

*اون کیکای آستان قدس

*اون موزایی که همیشه یه چیز دست نیافتنی بود برامون و الان ریخته همه جا

*اون کالباسا که مزش دیوونم می کرد

*اون آبگوشت ها و کله پاچه ها که باید هفته ای یه بار به زور میخوردم و حرف نمی زدم تا بابام مث همیشه بگه آفرین دختر بابا

*اون خاله بازیا که توش انقد واسه توضیح بازیمون «مثلا ،مثلا» می کردیم که حد نداشت

*اون دکتر بازیا که نهایت کار بدش بالا دادن بلوز دوستمون بود واسه در آوردن بچش

*اون دزدکی رفتن سر کمد مامان و پوشیدن لباسا و کفشاش و بعدم رفتن جلو آینه و ور رفتن با لوازم آرایشاش

*اون قد بلندی کردنا واسه رسیدن قدمون به ظرفشویی و آخرم خیش شدنمون تا زیر بغل

اون تق تق زدنای تو سر تلویزیون واسه دیدن فوتبالیست ها و دوقلو های افسانه ای

اون ..............................................

 

 

واقعا یادشون بخیر هی...

 

 



نظرات شما عزیزان:

hastiii
ساعت23:50---15 مرداد 1391
vaghen mamnun...

yadeshun b kheirپاسخ:خواهش میکنم...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط pejman در 18:45 | |